همه میگن مادر مقدسهمادر فرشته س نمیدونم شاید واسه ی اونا مادر این صفاتو داشته باشه اما نظر من یه چیز دیگه س
وقتی رفت پشت سرشم نگاه نکرد...نه!واقعا میکوقتی رفتی بهپشت سرت نگاه کردی؟؟؟؟؟نددی چه جوریی سوختم و خاکستر شدم؟؟؟شاید دیدی و چشات رو روی واقعیت بستی!وقتی رفتی من موندم با یه دنیا دلتنگی ...بی وفایی دنیا رو میبینی؟منم تازه شدم عین خودت!خودت....میفهمی؟مامان!میدونی تو با من چی کار کردی؟تنها یه فرقی بین منو تو هس....میدونی چیه؟من مثل تو کسیو تنها نگذاشتم....پشتم رو بهش نکردم...آره...آوار تنهایی هامو رو سر کسی خراب نکردم
من دنبال خودم نفرین نیاوردم...اما تو چی؟؟یه دنیا نفرین من پشت سرته....میفهمی؟نفرین...آه بچه ای که در ظاهر یتیم نبود اما واقعا یتیم بود چون نه پدر داشت نه مادر...داشتم تا الان خودمو گول میزدم...؟آره میدونم خواستی با اون مهربونی هات منو گول بزنی...با اون اشکای ترحم آمیزت...که بگی مادر بودن و مادری کردن واسه من رو ازت گرفتن....خب موفق شدی نظرمو جلب کنی...اما تا کی میتونستی به این فیلمت ادامه بدی؟؟هان؟؟واقعا میگم:بازیگر خیلی خوبی هستی!ولی من دستتو خوندم تو هیچ وقت نخواستی مادر من باشی...
روزها گذشت و من بیشتر و بیشتر فهمیدم چه قدر تنهام؟؟چقدر با بفقیه فرق دارم؟چقد زخمیم؟؟؟؟!!!؟میدونی چی کشیدم؟؟شبا چقدر گریه کردم؟؟؟چقدر حسرت خوردم؟؟تو داشتی خوشیهات رو میکردی و من داشتم حسرت چیزای نداشته م رو میخوردم توبا بچه هات خوش بودی.....تو منو هیچ وقت دوس نداشتی!بچه هات تونستن جای منو برات پر کنن...آره..من..هیچ فکر کردی کی میتونه جای تورو برام پر کنه؟ولی من تورو اونقدر دوس داشتم که هیچکسی بعد ازتو نتونست جای خالیتو برام پر کنه...ولی تو چی؟ حتی ذره ای از مهر و محبتت رو نخواستی مال من کنی
من که مث یه فرشته پاک و معصوم بودم ولی تو معصومیتم رو ازم گرفتی میدونم چقدر برات آسون بود!!!چون اونی که باید میسوخت من بودم...نمیدونم چه جوری؟؟دلم رو آروم کنم؟؟؟دیگه حتی کاغذام دردم رو میفهمن!!یه مادر با یک قطره اشک بچه ش هزار بار میمیره و زنده میشه اما...توچی؟سیلی از اشکام رو دیدی و چشاتو بستی و نگاهم نکردی...چیه؟توقع داری من ببخشمت؟؟واقعا فکر کردی من میبخشمت؟فکر کردی حتی اگه منم ببخشمت خدا هم تو رو میبخشه؟پس تاوان سوخت من چی میشه؟تاوان دل شکسته و بی مرهمم چی میشه؟نه!!!هیچ وقت نمیبخشمت....نه تو نه پدرم رو اونم منو تنها گذاشتو منو فروخت به بچه های دیگه و زن دیگه ش ...حتی فکر نکرد که منم بچه شم...
میون بی کسی هام اونم منو تنها گذاشت...نخواست که درکم کنه...هیچ وقت نخواست حرفام رو بشنوه چون میدونست که من ازش چی میخوام؟؟از چی میخوام براش حرف بزنم؟؟میدونست ابر تو گلوم واسه چیه؟؟
|
امتیاز مطلب : 210
|
تعداد امتیازدهندگان : 43
|
مجموع امتیاز : 43